اتوبوس آبی

ساخت وبلاگ
  نشسته ام جلوی پنجره ی رو به خیابان. ساعت از نیمه شب گذشته و صدای بنان توی خانه پیچیده. او دارد جلوی آینه موهایش را شانه می کند و آرام با بنان، آهنگ را زمزمه می کند. بهش می گویم بیا بنشین کنارم تا با هم زل بزنیم به خیابان دربند، به تک و توک ماشین ها و آدم هایی که از خیابان می گذرند. وقتی می آید دو تا چای بهارنارنج هم می آورد و می گذارد روی طاقچه ی جلوی پنجره. بهم می گوید برایم یکی از قصه هایت را اتوبوس آبی...
ما را در سایت اتوبوس آبی دنبال می کنید

برچسب : مردی, نویسنده : aotobousabee3 بازدید : 116 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 5:09